اولین مسافرت زندگی روشا
امروز 98/03/04 یعنی روشا 15 روزش شده .ماماجی رقیا و باباجی رضا با خاله فرزانه همراه ما اومدن تو یه فرشته بتمام معنایی و مثل یه گل روز تووی کریرت که توو ماشین برات فیکس شده بود راحت خوابیدی تا خود ویلای ماماجی اینا. من و بابا خواستیم اونجا ازت عکس بگیریم و نمی دونستیم که کوچولوها توو سن تو نباید افتاب به چشماشون بخوره و تو خودت هرچی بهت میگفتیم چشماتو باز کن تو جلو افتاب چشماتو به هیچ وجه باز نکردی ولی اینقدر زیبایی که ما با همون چشم بسته هم کلی عکس زیبا ازت گرفتیم.شب رفته بودیم ماسوله اونجا بارون ملایمی میومد ولی تو یهو گریه کردی و بیتابیت شروع شد که ما زود برگشتیم پایین سمت ویلا . فکرکنم فشار هوا و باد گوشهاتو اذیت کرده بود . تو یه همسفر...