روشاروشا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

روشا عشق مامان و بابا

اولین حس کردنت

مامانی دیروز بعد از اینکه کارم تموم شد داشتم با اسنپ می رفتم سمت خانه مامانم (مادربزرگت) .داشتم توو دلم قربون صدقت می رفتم و نازت می کردمو برای روزهای باهم بودنمون نقشه می کشیدم که برای اولین بار حست کردم.مثل یه حباب توی دلم بودی .حس فوق العاده ای بود عشقم ، جونم ، اشکام بدون اختیار سرازیر شدن .از خدا خواستم که همیشه اشکامون تا آخر عمر بخاطر خوشی و حسای خوب سرازیر بشه. دلم می خواست از خوشحالی جیغ بکشم .می خواستم به همه بگم که یه فرشته کوچولو الان داره اینجا درست توو وجود من به صورت معجزه آسایی بزرگ می شه .  عشق مامانی بی صبرانه منتظر دیدن و در آغوش گرفتنت هستم. دیشب با بابایی کلی باهات حرف زدیم و نوازشت کردیم. کوچولویه دوست ...
30 مهر 1397

سورپرایز خوانواده ها

امروز 5شنبه 19 مهر ، امشب من و بابایی ،  مامان بزرگها و بابا بزرگها و خاله و عمو و دایی رو  سورپرایز کردیم. یه مهمونی خوشگل توی رستوران با یسری هدیه های کوچولو (یه جعبه کوچولو خوشگل که توش یه جفت از جورابهای تو بود با یک پای کوچولو سرامیکی  با یه کارت تبریک)که نشونه وجود تو بود رو بهشون دادیم ، همه چشماشون پر اشک شده بود .((بعدا بهت فیلمشو نشون می دم عشق .)) خدارو شکر که هستی .  
21 مهر 1397

اولین سونو گرافی

وااااای مامان جان  بلاخره دیروز دیدیییییمت . منو بابایی باهم رفتیم سونو گرافی و دکتر گفت که هم خودتو می بینه هم ضربان قلب داری عشق من. خدا رو شکر. انشالله سلامت باشی و بقیه مراحل رو هم با سلامتی طی کنی . ما دیشب به خاطر این خبر خوش کلی جشن گرفتیم . هنوز به مامان بزرگها و بابا بزرگها نگفتیم . می خوام یه برنامه خوب برای خبر دادن بهشون ترتیب بدم. وااااااای اگه خاله فرزانه  بفهمه که تو هستی ، دنیارو بهش می دن .        
2 مهر 1397

اولین ویزیت دکتر

دیروز اولین روزی بود که رفتیم با هم دکتر ، که آزمایش و سونو گرافی بنویسه تا ببینیم حالت چطوره .  مامانی سریع با اون همه خستگی  با بابایی رفتیم سونوگرافی سر خیابون که ببینیمت ولی گفتن دکتر وقت نداره  و فردا برامون وقت می ذاره . نمی دونی چه حالی دارم دل توو دلم نیست برای دیدنت.    
1 مهر 1397

اولین سفر

عزیزتر از جانم دوشنبه هفته پیش اولین سفر زندگیت رو باهم رفتیم.من و تو و دایی محمد . با هواپیما رفتیم استانبول .اونجا مترو سوار شدیم. با کشتی رفتیم جزایر زیبای ادالار رو دیدیم .با مرغهای دریایی غذا خوردیم. کلی گشتیم و خرید کردیم . یکی از مرکز خریدهای بزرگ رو دیدیم. پنج شنبه هم با هواپیما برگشتیم ایران پیش بابایی . ما رفته بودیم که بتونیم کارامونو بکنیم تا تو بتونی یه جایی بهتری روی زمین بدنیا بیای . امیدوارم موفق شیم.    
24 شهريور 1397

اولین روز خبردارشدن ما از وجودت

عزیز دل مامانی ، از امروز صبح نمی دونی چه حالی دارم .تو قراره فرشته کوچولوی زندگی ما باشی . تو زیباترین فرشته روی زمین می شی مخصوصا برای من و بابایی . امیدوارم صحیح و سالم پا به این دنیا بذاری .    
18 شهريور 1397