اولین روز اومدن به خونه از بیمارستان
امروز از بیمارستان قراره مرخص شیم من و تو
مامان بزرگ کل دیشب پیش ما مونده بود الانم بابایی داره کارهایی ترخیص رو میکنه تا بریم خونه مامان بزرگ اینا ، قراره که 1ماه پیششون بمونیم
روشا جونم وقتی رفتیم خونه جلوی در خاله فرزانه و نگار دوستش با کلی شمع و گل و اسفند به استقبال من و تو اومدن ، اتاق مامان بزرگ اینارم تزئین کرده بود خاله جونی.
غنچه تازه شکفته من امروز من هر لحظه اش دارم از خستگی و درد بیهوش میشم ولی نمی تونم ازت چشم بردارم و بخوابم .تا صبح کنار تختت نشسته بودم و نگاهت می کردم.
منو مامان بزرگ تا صبح کنارت بیدار بودیم یه لحظه هایی من خوابم می برد و اون مراقب تو بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی