روشاروشا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

روشا عشق مامان و بابا

روز وصال

امروز 280 روز از روزی که تو در وجودم شکل گرفتی میگذره و بالاخره تو رو دادن بغلم . از خوشحالی اشکام بند نمیومد .مگه از تو زیباتر موجودی روی زمین وجود داره؟مگه بهتر از داشتن تو حسی توو دنیا هست؟ زیبای من ممنون که من رو مادر خودت کردی .ممنون که منو انتخاب کردی با وجود تمام دردی که کشیدم و داشتم نمی تونم با چه کلمه ای میتونم بگم که چقدر خوشحال بودم توو این روز. 1398/02/20 زیباترین روز زندگی من ، روز وصال
24 آذر 1398

شروع دردهای زایمان

الان هفته39 شروع شده و مامانی دردهاش شروع شدن و هر روز به این امید که تو بدنیا بیای میره بیمارستان ولی میگن هنوز زوده.خیلی هیجان دارم .نمی تونم بگم بیشتر می ترسم یا بیشتر هیجان دارم. فقط اینو با تمام وجود می خوام هرچه زودتر بغلت کنم و بووت کنم.  
24 آذر 1398

کلاسهای ورزشی بارداری

عزیزم امروز شروع هفته 36 بارداری مامانیه . باهم قراره بریم کلاس ورزش کنیم تا تو راحت و طبیعی به دنیا بیای.مامان بزرگ و بابا بزرگ (مامان و بابای مامانی)میان دنبال من که مارو ببرن کلاس . دستشون درد نکنه توو کل بارداریم این مامان و بابایی مامان هروقت خواستیم کنار مامان بودن و کمکمون کردن .خدا حفظشون کنه خیلی کمک بودن.اگه اونا نبودن مامان خیلی دست تنها میشد. خلاصه که رفتیم کلاس دخترم و کلی ورزش کردیم و 3-4 تا دوستم پیدا کردیم. قراره تا بدنیا اومدنت هفته ای 2 بار بیایم اینجا و بقیش توو خونه ورزش کنیم. هر یه شب درمیون هم با بابایی میریم باشگاه انقلاب که هم مامان ورزش کنه هم بابا. خلاصه اینکه دخترم مامانی داره همه تلاشش رو میکنه که تو&n...
24 آذر 1398

تولد بابایی وخاله فرزانه

عزیزتر از جانم امسال توو دل مامانی ،تولد خاله و بابایی رو جشن گرفتیم . ایشالله سال دیگه خودت هستی و حسابی نمک میریزی برای ما و دل همه رو می بری. سلامت به این دنیا قدم بگذاری به امید خدا فرشته اسمونیه ما  
24 آذر 1398

اولین بهار

امسال ما تهران بودیم و مسافرت نرفتیم . دکتر اجازه نداد .ولی تهران  هم خیلی خوب بود .چون بارندگی های خوبی داشتیم البته بعضی شهرها دیگه زیادی بارون اومد. بگذریم. زیباترین معجزه خدا ، دیگه چیزی نمونده تا روی ماهتو ببینیم.تو هم مثل بهار نمونه قدرت خدایی. فرشته آسمونی بهاری . امسال مثل هر سال اولین نهار سال رو خونه مادربزرگ بابایی بودیم .همه اونجا جمع بودن .خیلی خوب و صمیمی. روز 2 فروردین هم رفتیم خونه مامان بزرگ(مامان من) که اونجا عمه مامانی هم بود. یک سال جدید ، ایشالله که سال پراز برکت و شادی برای همه باشه.آمین
31 فروردين 1398

اولین چهارشنبه سوری

عشقم ،امسال10 امین سالیه که من و بابایی ، چهارشنبه سوری هامونو باهم میریم بیرون و شادی می کنیم. امسال اولین سالی بود که ما توو خونه موندیم و تلویزیون نگاه کردیم . چون دکتر گفت صداهای بیرون تورو اذیت می کنه .بخاطر تو ما موندیم خونه و توو خونه شادی کردیم. ایشالله زودی بزرگ شی باهم بریم بیرون.  
31 فروردين 1398

اولین ولنتاین

امروز 14 فوریه روز ولنتاینه عشق مامان . با اینکه مامانی نباید پشت فرمون بشیینه ولی امروز من و تو کلی جاها رفتیم . صبح ماشینو برداشتیم و با هم رفتیم بیرون.  خیابونا خیلی خوشگلن این روز ؛ همه دنبال بادکنکهای قرمز و شکلاتن . سبدهای پر از عروسک و شکلات .حتی اگه فقط برای رفع تکلیف هم خیلی ها این روز کادو بخرن بازهم به نظرم قشنگه. خلاصه که مامانی ، من و تو هم رفتیم توو یه مغازه پر از عروسکهای خوشگل .البته قبلش کارهاشونو توو اینستاگرام دیده بودم .مغازه خیلی شلوغ بود .ولی آقای مهربون چون دید من و تو دونفریم زود کارمون رو راه انداخت وعروسک خرس خوشگلمونو داخل یه بادکنک بزرگ گذاشت و  بادکنکهامونو حاضر کرد. بعدش رفتیم تا برای بابای...
31 فروردين 1398