اولین حس کردنت
مامانی دیروز بعد از اینکه کارم تموم شد داشتم با اسنپ می رفتم سمت خانه مامانم (مادربزرگت) .داشتم توو دلم قربون صدقت می رفتم و نازت می کردمو برای روزهای باهم بودنمون نقشه می کشیدم که برای اولین بار حست کردم.مثل یه حباب توی دلم بودی .حس فوق العاده ای بود عشقم ، جونم ، اشکام بدون اختیار سرازیر شدن .از خدا خواستم که همیشه اشکامون تا آخر عمر بخاطر خوشی و حسای خوب سرازیر بشه.
دلم می خواست از خوشحالی جیغ بکشم .می خواستم به همه بگم که یه فرشته کوچولو الان داره اینجا درست توو وجود من به صورت معجزه آسایی بزرگ می شه .
عشق مامانی بی صبرانه منتظر دیدن و در آغوش گرفتنت هستم.
دیشب با بابایی کلی باهات حرف زدیم و نوازشت کردیم.
کوچولویه دوست داشتنی سالم و شاد و زیبا بدنیا بیا .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی